راستی
چند روز پیش سر یکی از چهارراه ها
دختری که کوررنگی گرفته بود
چراغ قانون را نشناخت و زیر ماشین له شد
چقدر خندیدم! جای تو خالی
حالا سر تمام چهارراه ها عینکم را بر می دارم
تا شاید اتفاقی له شدن سهم غریب من از این عبور باشد
و یکی بخندد و جای تورا خالی کند
ببین... چقدر زودچپشمهایت با همین چند خط خسته شدند
اما من هر شب میلیون ها حروف بی معنی را برای خاطر تو شعر می کنم
و هرگز خسته نمی شوم. دیگر از من گذشته که کلمه ی فراموشی را هجی کنم
اما سلام دو بخش کوچک است یکی برای من و دیگری-اگر دوست داری-مال تو باشد
خسته ات نمی کنم... بخواب! بخواب تا که از خوابت یواشکی عبور کنم
و پا به جاده ی رویاهای محالت بگذارم
رویای محال من